Sunday, April 08, 2018

مکلا یا روشنفکران دینی - مهدی یعقوبی



 این پدیده عجیب الخلقه اگر چه در صور گوناگون و نمودهای  نامتعین جلوه می کند اما در کلیت مضمون و محتوای واحدی دارد . 
مکلا یا منورالفکران  دینی دزدهایی هستند که با چراغ می آیند .  در پوش متفکر و اندیشمند تا نجاسات مذهبی را در زرورق های طلایی  بپوشانند و به خورد عوام دهند . آنها بخوبی می دانند که در عصر ارتباطات و سرعت محیر العقول تکنولوژی نمی شود مانند گذشته با آموزه های سنتی و سخنان صد من یک  غاز  سر مردم را شیره مالید و باید از ادبیات تازه ای مضمون های گندیده را رنگ و لعاب زد و به خورد جوانان داد .
آنها یعنی فکلی ها در هر محفل و مجلسی  از دستاوردهای علمی سخن می رانند ، و در مقولات فلسفی و مبادی علمی از راسل و کانت و سارتر و ...گرفته تا هگل و فویرباخ و انگلس و مارکس فاکت می آورند و بر اساس آن صغرا و کبری می بافند اما وقتی به استنتاج منطقی از داده ها   می رسند ماهیت به غایت ارتجاعی خود را رو می کنند و نشان میدهند که هدف از تمامی آسمان و ریسمان بافتن هایشان این بود که نشان دهند مثلا معجزه  شق و القمر  را که  مرغ پخته را می خنداند بر اساس ناسا تایید شده است یا انیشتین پس از شنیدن معراج پیامبر با اسب بالدار قانون نسبیت را کشف کرده است .
در زمینه جامعه شناسی و پروسه تاریخ نیز این خیل مکلا با سوءاستفاده از دانش آکادمیک که بیشتر در کافرستان غرب   آموخته اند  از همین ترفندها و تاکتیک های کهنه استفاده می کنند و پس از ردیف کردن نمودهای عینی و نقل قولها از دانشمندان غالبا سکولار میخواهند حقنه کنند که آخرین دستاوردهای علوم اجتماعی و مناسبات انسانی قبل از این که نوسط غربی ها  ارائه شود در کتاب مقدس آمده است و اصلا حقوق بشر غربی ها در مقایسه با آنچه که در احکام اسلام آمده است یک قطره در برابر دریاست . آنگاه با سر هم بندی های مکانیکی و انگارگرایانه از صورت بندی قبیله ای صدراسلام بی استناد به منابع معتبر نمونه و مثال می آورند تا گودرز را با شقایق پیوند دهند.
اگر افکار سطحی آنها را کنار بزنیم و در عمق و جوهر برویم می بینیم که دغدغه اصلی آنها از تمام این ورجه ورجه کردنها و بالا و پایین رفتن ها اسلام است . آنها در پشت تربیونهای عمومی در حالی که باد در غبغب می اندازند ترجیع بند همیشگی و مهوع خود را تکرار می کنند:
- آقا آخوندها اسلام را خراب کرده اند . اسلام رحمانی و بردبار و دموکراتیک که این نیست . سنت پیامبر و قرآن از زمین تا آسمان با این تعبیر و تفسیرها مغایرت دارد .
- اگر اسلام ناب در جهان امروز از عالم امکان به واقعیت در آید جهان از گرداب فساد و فقر نجات پیدا می کند و تبدیل به بهشت می شود
- اسلامی که داعش ارائه کرده است ساخت خود غرب از خدا بی خبر و صهیونیسم جهانی است
- طالبان مزدور آمریکا است
- بوکوحرام بازمانده و عمله و اکره استعمار کهنه و نو است
- بن لادن و دم و دنباله هایشان هم از جرثومه جنگ سرد است
- اخوان المسلمین و فداییان اسلام درک نادرست از دین مبین اسلام دارند

و وقتی از آنها سئوال می کنند که این فرقه های ریز و درشت  تخم و ترکه و یا شاخ و برگهای همان ریشه اند و همه  هم معتقدند که گفتار و کردارشان بر اساس سنت پیامبر و آیات آسمانی است .  جواب میدهند که تاویل و تفسیرشان از اسلام نادرست و یا بر اساس قرآن نیست . و اسلام رحمانی چنین است و چنان .

روشنفکران دینی از همان حربه و دستاویزی که سالها در جهت حفظ نظام استفاده کرده اند در بعد ایدئولوژیک نیز استفاده می کنند تا از رویکرد روزافزون جوانان به مسیر ترقی و آزادی جلوگیری کنند .(1)

یک نمونه از این فکلی ها که با خود کلی عناوین را یدک می کشد آقای سروش است  که اگر کتابها و یا مقاله ها و سخنرانی هایش را خوانده یا گوش داده باشید . اولین چیزی که به ذهنتان خطور می کند این است که این دانشخند !؟ جهان اسلام اصلا و ابدا زبان آدمیزاد را نمی داند و مطلبی را که در یک جمله می شود پوست کنده و بی شیله و پیله توضیح داد چنان در دور تسلسل مغلطه و کلمات قلنبه و سلنبه می پیچاند که آدمی فکر می کند با  قوم یاجوج و ماجوج یا اجنه طرف است . 


 میرداماد، شنیدستم، من
که چو بگزید بن خاک وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
ملک قبر که: (( من ربک، من ؟ ))

میر بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی ست - بدو داد جواب -
اسطقسات دگر زو متقن

حیرت افزودش از این حرف، ملک
برد این واقعه پیش ذوالمن
که: زبان دگر این بنده ی تو
می دهد پاسخ ما در مدفن

آفریننده بخندید و بگفت :
(( تو به این بنده من حرف نزن
او در آن عالم هم، زنده که بود،
حرفها زد که نفهمیدم من! ))

نیما یوشیج

این جماعت با این بندبازی ها خاک در چشم مردم می پاشند تا حقیقت را با لاهوت و ناسوت بافی و بازی با کلمات پنهان کنند . آنها نیامده اند تا چراغی در تاریکی بیفروزند بلکه علت وجودی آنها در جامعه خرافات زده این است که دودهای تیره و تار بر پا کنند و دیده ها را کور.

به این دسته از آخوندهای غیر ملبس یعنی مکلا ، سکولارهای اسلامی یا  لقب مضحک و خنده دار  نواندیش دینی هم داده اند . براستی معنی نو اندیش چیست ؟ آیا افرادی که شالوده تفکراتشان از کتاب مقدس که خصم آشتی ناپذیر دموکراسی و پلورالیسم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است نو اندیشی ساطع می شود .
نواندیشی یک مقوله است و دین مقوله دیگر .اجتماع ضدین محال است .اثبات یکی نفی دیگری است .  شاید در عوالم خیال و بحث و فحص های تئوریک و انتزاعی بشود آنها را به هم جوش داد اما وقتی سخن از دنیای عینی و قوانین خدشه ناپذیرش به میان می آید نه تنها امکان پذیر نیست بلکه در فرایندی معکوس دقیقا ضد علمی و تبدیل به سفسطه می شود .
تبیین متفاوت از مفاهیم دینی تنها در حیطه تجریدی امکان دارد در دنیای واقعی ستون های اصلی مذهب یعنی مراجع تقلید و آیت الله های تشییع هستند که اسلام  را بر اساس مستندات تاریخی تبین می کنند که اتفاقا نگرش و درک آنها با تمام عقب ماندگی تاریخی  از جماعت مکلا واقعی تر و منطبق تر با احکام اسلام است .
فی المثل اگر در مورد ترور مخالفان یا زنان رسول الله سئوال شود . مراجع تقلید برا اساس متون تاریخی نقل می کنند و در همان چارچوب تبیین . اما همین سئوال ساده و مشخص  اگر از یک نو اندیش دینی  !؟ با آن همه یال و کوپال  پرسیده شود  آنها با ترفند همیشگی آنقدر این مقوله ساده را می پیچانند و اطناب میدهند و آنقدر نقل قول از دانشمندان لائیک و غیرمسلمان می آورند که موضوع اصلی فراموش می شود . هدف شان هم ماستمالی کردن قضیه است . چرا که اگر رک و راست و پوست کنده سخن بگویند دم خروس معلوم می شود و طرف مقابل مجاب نمی شود که رسول الله  این همه زن و کنیز داشته باشد و در کتابی که به او وحی شده است فرمان به غنیمت گرفتن و سکس  با زنان شوهر دار را بدهد .
البته این عمل در  نظرگاه یک فرد مسلمان که بدون تفکر و به صورت ارثی دین به او رسیده است  امری مسجل و  پذیرفته شده است . چرا که حرف نخست را در چارچوب فکری اش ایمان می زند و تفکر و خردورزی  جایی در انتخاب مذهبش نداشته است .

آقای علی شریعتی سردسته مکلا قبل از انقلاب بجای نواندیش یا روشنفکر دینی گاه اصطلاح پروتستانتیسم اسلامی را بکار می برده است . با بدعت هایی که ره آوردش از غرب کافر بود و در همان زمان مورد تکفیر بسیاری از آخوندهای ریز و درشت و از سویی نیروهای چپ در دو طرف طیف قرار گرفت .


علی شریعتی و مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد


 شریعتی به دلیل شرایط ویژه اجتماعی سیاسی و نفوذ مرموز و سحرآمیزی که مذهب سنتی در ژرفای جامعه و لایه های روشنفکری داشت و از سویی سرکوب شدید نیروهایی نظیر مجاهدین و فداییان خلق که دست به مبارزه مسلحانه زده بودند . تاثیر ژرفی بر بافت روشنفکری جامعه گذاشته بود .
 او در جریان انقلاب تبدیل شده بود به ایدئولوگ و معلم انقلابی که پسوند اسلامی به خود گرفت .نوارهای سخنرانی و کتابهایش بخاطر فضای بالنسبه بازی که به وجود آمده بود  در ابعاد وسیع منتشر میشد و تبحرش در سخنوری همه را تحت الشعاع . در کمتر محفل و مجلسی بود که از او سخن رانده نشود .
 شریعتیسم اسلام را بزک کرده بود و تفسیری انقلابی  از مفاهیم ارائه میکرد  . بر خلاف راسیونالیسم اروپایی بیشتر دست به حلقات مفقوده احساس و عواطف می گذاشت و آنها را تحریک . بیهوده است اگر که در سخنرانی هاییش  بصورت مدون به دنبال عقل و منطق بگردید .
اگر چه از ادبیات چپ از انقلاب کبیر فرانسه و شوروی و کوبا و ویتنام بهره می برد اما در عمق نه تنها قرابتی با آنها نداشت بلکه در فرایندی معکوس و در تقابل با آنها بود . شهر خورشید و مدینه فاضله اش هم در بادیه عربستان در 1400 سال پیش قرار داشت : الگوهایش هم سلمان پارسی و ابوذر و حسین و فاطمه . به جای واکاوی و استدلال علمی تقدس و هاله نور به گرد قهرمانانش می کشید که جوانان را در آن جو ملتهب تهییج کند تا راه حسین را بروند

در بازگشت به خویش نوشته است:
هویت ما خرابه های تخت جمشید و دوران سیاه ساسانیان و لوح کوروش نست!
هویت ما کربلای حسینیست هویت ما همان صحرای حسینیست .
در کنفرانس های [حسینیه] ارشاد نشان داده‌ ام که اصولاً ملیّت ایرانی پس از حمله عرب به وجود آمد! علمای ملّی شده اخیر هم بسیار زور زدند تا به جای نبوغ های جهانی، همچون ابوعلی و خوارزمی، حتّی یک چهره با ارزش علمی و ادبی در ایران باستان بیابند نیافتند.





پیش از او هم جلال آل احمد در کتاب غربزدگی  همین سبک و سیاق را در پیش گرفت و در یک واپسگرایی تاریخی و برگشت به عقب به تجلیل از مرتجع ترین آخوند دوران معاصر که دشمن خانه زاد آزادی و دموکراسی بود پرداخت:
و من نعش آن بزرگوار( شیخ فضل الله نوری ) را بر سر دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد و یا حتی مانند اسلاف تاریخی خود آخوندها کشتار تازیان را در 1400 سال پیش توجیه می کرد.


روشنفکر دینی از استدلال منطقی و پروسه شناخت از گذار سطح به عمق فرار می کند و یا اگر هم که مولفه هایی را می پذیرد از آنها به عنوان چماقی برای کوبیدن دگراندیشان استفاده می کند چرا که در جهان بینی اش تقدسی ازلی و ابدی حرف نخست را می زند .
 برای لاپوشانی پاشنه آشیل مذهب از غبارزدایی و تهذیب و پالایش دین می گوید. از مدرنیته از معیارها و موازین نوین در تعبیر و تفسیر اسلامی. با این کنشگری میخواهد قوانین جزمی و قرون وسطایی را جامه نو بپوشاند و خود را با جهان معاصر تطبیق دهد .  در حالی که موضوع غبارزدایی و بازآفرینی مفاهیم کهنه و خطرناک  نیست . مساله این است که خانه از پای بست ویران است و عوض کردن پالان تغییری در مبادی کهن نمی دهد . 


 آنها غلافی زرین بر شمشیر خون آلود اسلام می کشند تا حقیقت سوزان را باژگونه جلوه دهند





 تبیین جهان مجاهدین 

استفاده ابزاری از علم

مجاهدین بی شک در جهان اسلام استثنایی بر قاعده و رادیکال ترین سازمان در طیف مسلمانان محسوب میشوند . سازمانی که بر خلاف گروههای دیگر که از موضع راست و ارتجاعی با دیگر نحله ها برخورد می کنند معتقد است که اسلام ناب و راستین محمدی در سمت چپ مارکسیسم قرار دارد و بالنتیجه بهترین پاسخ ایدئولوژیک برای انسان معاصر می باشد . از سوی دیگر بطور پراتیک در عرصه مبارزه بر خلاف آخوندها با جهان بینی متعفن و قرون وسطایی سرلوحه شعارشان این بود که :
تضاد اصلی دوران  در با خدا و بی خدا نیست بلکه در استثمار شونده و استثمار کننده است .
از این رو  از همان آغاز خط سرخی میان خود و تمامی نیروهای عقب مانده مذهبی  کشیدند.
کتابهایشان  در زمان شاه از جمله شناخت و اقتصاد یک تابو شکنی در طیف خود محسوب می شد و  هیچ مشابهتی با کتاب های رایج اسلامی نداشت همچنین کتاب راه انبیا و راه بشر که با استناد به علم آیه های قرآن را  تبیین و تفسیر میکردند . بدین جهت  اتهاماتی را بویژه از سوی خرده بورژوازی سنتی که اندیشه هایشان  از شکلبندی و فرماسیون  فئودالی و حتی قبل از آن سرچشمه می گرفت متوجه آنها ساخت بخصوص بعد از ضربه بقول خودشان اپورتونیستی چپ نما .
بی شک آقای مسعود رجوی در تبیین جهان سنگ تمام گذاشته است و با متدولوژی ویژه ای بحث های ایدلوژیک خود را با تبحر  پیش برد . بحث هایی که پر از داده های علمی و دانش تئوریک فرزانگان عصر بود .
البته قبل از مجاهدین در جهان اسلام عده ای همین سبک و سیاق را در پیش گرفتند . منجلمه آقای مهدی بازرگان و آقای سحابی در ایران ،  اما کارها ی آنها دست و پا شکسته و متدیک نبوده است حتی شعار جامعه بی طبقه توحیدی را گروهی پیش از آنها  جسته و گریخته در عرصه آرمانی بکار برده بودند .
بهره بردن از دانش مبارزه و پی ریزی استراتژی علمی  نقطه قوتی در تاریخچه مجاهدین محسوب می شود اما  تقابل در زمینه ایدئولوژیک  از آنجا آغاز می شود که آقای مسعود رجوی  با ظرافت خاصی میخواهد این داده های علمی را سنتز غیر دیالتیکی بکند و در اتمسفری که ساخته است قواعد تکامل را پس از بحث های کشاف پیوند دهد با کتابی که نه تنها قرابتی با علم ندارد بلکه مروج خرافات و خصم آشتی ناپذیر آزادی است .
در تبیین جهان انواع نحله ها و جهت گیری های تکاملی از رویکرد ماتریالیسم مکانیک و حرکت خودبخودی و تصادفی  تا دیدگاه ماتریال دیالکتیکی وجود ، بصورت مبسوط مورد ارزیابی قرار میگیرد . در هر بخش هم از کتاب های علمی آن زمان نمونه هایی را ارائه  :
 از کتاب حیات، طبیعت، منشا و تکامل آن
نوشته پرفسور«الکساندر اپارین»
کتاب از کهکشان تا انسان
نوشته جان ففر
کتاب «به سوی روانشناسی و روانپزشکی علمی»
نوشته «ایوان پاولوف»
تا نوشته های هگل و فویرباخ و  تعریف و تاریخچه دیالکتیک
و ...
در این سخنان انکار هدفداری جهان و کور بودن جریان تکامل از سوی مکانیست ها و پوزیتیویست ها و ماتریال دیالکتیکی  مورد نقد قرار می گیرد
بخصوص نظریات اپارین و مارکسیست هایی که از سویی معتقد به اتودینامیسم و قانونمندی و رد حرکت خودبخودی و از سویی به نفی از پیش تعیین شدگی و هدفداری تکامل بودند . 

نکته مهم در این سخنان که آقای رجوی هنرمندانه آنها را بصورت مدون و کلاسه شده به پیش میبرد این است که در هر قسمت پس از رو کردن تناقضات از سوی طیف های گوناگون برای اثبات گفته های خود  یک آیه از قرآن می آورد تا نظریه اسلامی هدفداری جهان را توجیه کند. یعنی استفاده ابزاری از علم و تئوریزه کردن جهل و خرافات .
آیه ای که اصلا و ابدا ربطی به سخنانش ندارد . آنهم از کتابی که فرمان دست و پا بریدن و غنیمت و تجاوز به زنان شوهر دار و .... را می دهد .
 مجاهدین خلق در رابطه با امامان شیعه و دیگر پیشوایان مذهبی نیز همین روند و در واقع بندبازی را اختیار کرده اند و با اضافه کردن یک پیشوند یا پسوند آنها را اسطوره و قهرمانان بی بدیل جهان بشریت و سمبل های انقلابی به دیگران قالب می کنند . همان امامان عربی که هر کدام دهها زن و کنیز داشتند و در سرکوب ایرانیان نقش مستقیم یا غیر مستقیم داشتند و خرج  زنان و کنیزان خود را از استثمار بردگان کشورهایی که در حمام هایی از خون فتح می کردند بدست می آوردند. امامانی که نه تنها ربطی با تاریخ و فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی ندارند بلکه در تباین با آن قرار دارند.

بسیاری از دانشمندان از گذشته تا بحال به هدف داری جهان معتقد بودند و هستند. اما آنها هرگز پس از نقد سلبی،  در وجه ایجابی به خدایی خونریز و روانی نرسیده اند .

خدایی که انسان از شنیدن نامش وحشت می کند و مخالفان خود را هم در دنیا و هم در آخرت به شدیدترین صورت به مجازات می رساند. 
خدای اندیشمندان هرگز آن خدایی نیست که در تبیین جهان آقای رجوی شمشیر خونچکانش را با غلاف زرین می پوشاند.

 ریچارد داوکینز می گوید:
مشکل اینجاست که خدا به این معنای پیچیدهٔ فیزیکدان‌ها هیچ شباهتی با خدای انجیل یا هر دین دیگری ندارد.
 اگر فیزیکدانی بگوید که خدا نام دیگر ثابت پلانک است، یا یک اَبَرریسمان است، سخن او را تعبیر استعاری این مطلب تلقی می‌کنیم که می‌گوید سرشت ابرریسمان‌ها یا مقدار ثابت پلانک رازی است عمیق. آشکار است که این مطلب هیچ ربطی به موجودی ندارد که آمرزندهٔ گناهان است، که به دعاها گوش فرا می‌دهد، که می‌گوید باید از ساعت ۵ روزه را شروع کرد یا ساعت ۶، که آیا باید دستمال سر کرد یا تسبیح دست گرفت؛ و هیچ ربطی به موجودی ندارد که قادر است برای کفارهٔ گناهان فرزندش، قبل و بعد از تولد، او را به مجازات مرگ محکوم کند.» 


  حتی انیشتین که یک خدا ناباور است در کتاب دنیایی که من می بینم نوشته است:

ولی فراموش نشود که در این بین، عدهٔ قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می‌شوند که یک معنای واقعی از وجود خدا را در ماورای اوهام دریافته‌اند که واقعاً دارای خصایص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده، و به هیچ وجه قابل قیاس با عقیده عموم نیست. اما یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در بین همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یک دست، در هیچ‌کدام یافت نمی‌شود. من آن را احساس مذهبیِ آفرینشِ وجود می‌دانم. بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملاً فاقد آن است، توضیح دهم. به خصوص که در اینجا دیگر از آن خدایی که به اشکال مختلف تظاهر می‌کند، بحثی نیست. در این مذهب، فرد کوچکیِ آمال و هدف‌های بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده‌ها در طبیعت و افکار تظاهر می‌نماید، حس می‌کند. او وجود خود را یک نوع زندان می‌پندارد، چنان‌که می‌خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره بعنوان یک حقیقت واحد دریابد. ابتدایِ این مذهب و آثارِ شروع آن، به اوایل شروع تمدن بشری می‌رسد … نوابغِ اعصار گذشته، به وسیلهٔ این نوع احساس مذهبی که نه به اصول دین کار دارد و نه با خدایی که به تصور آدمیان درآید، مشخص شده‌اند، بطوری که اکنون هیچ کلیسایی وجود ندارد که اصول آموزش آن، متکی بر این عقیده باشد. به این معنی که فقط در بین بدعت گذاران قرون، می‌توان بطور صریح، اشخاصی را یافت که مملو از عالیترین احساساتِ این مذهب بوده و در احوال مختلف، مورد احترامِ معاصرینِ خویش قرار گرفته‌اند، بی دینان و گاهی بعضی مقدسان، مردانی نظیر دموکریتوس، فرانسیس آسی سی و اسپینوزا-که تقریباً همه شبیه یکدیگرند- از این راه گذشته‌اند … به نظر من، این مهمترین وظیفه هنر و علم است که این حس را برانگیزد و آن را در وجودِ کسانی که صلاحیت دارند، زنده نگاه دارد… از طرف دیگر، من تأیید می‌کنم که این مذهب وجود، یا مذهبِ عالمِ هستی، قویترین و عالیترین محرک تحقیقات و مطالعات علمی بوده است.


باید گفت که اندیشه منورالفکرانی نظیر سروش در این زمینه از مجاهدین یک گام جلوتر است چرا که او قرآن را نه کلام خدا بلکه زمینی و رویاهای محمد میداند.


چند شناسه و ویژگی های ماله کشان دینی:
یکی از منابع تئوریک نیروهای رادیکال مسلمان در قبل از انقلاب  کتاب خلقت انسان نوشته آقای یدالله سحابی بود . او در پژوهشی بقول خود علمی و  رویکردی انطباقی انتزاعی سعی کرد آب را با آتش یا همان آسمان را با ریسمان پیوند بزند و جای پای نظریه داروین را در قرآن با آوردن آیات و نمودها نشان دهد  و این کتاب مقدس را مانند دیگر دانشخندان! اسلامی نه تنها سازگار با علم و دانش بلکه منبع همه دستاوردهای علمی بشری جا بزند .
مجاهدین خلق هم در این رابطه کتاب تکامل را نوشتند و با شرح و بسط تئوری داروین  اراده و آزادی و انتخاب آگاهانه انسان را توجیه کردند . یعنی مبادی ایدئولوژیک خود را بر روی آن داده های علمی سوار کردند.
بر این اساس و درک ایده آلیستی حضرت آدم را اولین انسان  که بر اثر گناه و خوردن سیب ممنوعه به زمین هبوط کرده اند ندانستند و این حکایت را صرفا اشارات سمبلیک در قرآن تلقی کردند و نظرشان این بود و هست که آدم اولین انسانی بود که الله رسالت هدایت و رستگاری و پیامبری را بر دوشش قرار داد . این ماله کشان با این نوع تعبیر و تفسیرها با یک تیر چند نشان زدند و نه تنها سفسطه های کتاب مقدس را علمی جلوه دادند بلکه راه را بر دهها پرسشی که آن روزها مطرح بود و هنوز هم روی میز هست بستند.

باید یادآوری کرد که این نوع نگرش و بررسی تطبیقی!؟ در برهه ای که علما و فیلسوفان جهان اسلام نظریه تکامل انسان و تنازع بقا و انتخاب اصلح را توهین به عظمت  انسان و قرآن تلقی میکردند و فتوای تکفیر صادر میکردند یک قدم به جلو در چارچوب همان جهان بینی بود . اما در خارج از آن قلمرو عوامفریبی و سفسطه ای بود تا اشتباهات خداوند را که پیدایش جهان و انسان را مضحک و اساطیری تشریح کرد  ماله کشی کنند و مفر و کشتی نجاتی برایش در توفان پرسشها بیابند.
بعد هم نام این مغلطه ها را پژوهش علمی لقب دادند:


 در یکی از روزهای ماه رمضان سال ۱۳۴۳ در زندان قصر، بین دو نماز ظهر و عصر، مرحوم آیت‌الله طالقانی تفسیر خطبه‌های اول نهج‌البلاغه را می‌گفتند. با توجه به موضوع بحث می‌گویند که حضرت آدم(ع) اولین انسان نبود و انسان‌های دیگری قبل از او وجود داشته‌اند. اما حضرت آدم اولین انسان برگزیده و دارای عقل است.
در این هنگام شادروان دکتر سحابی که در گوشه‌ای از اتاق نشسته و به دقت به سخنان طالقانی گوش می‌داد، ناگهان گفت: «مساله را کشف کردم.» او بعد از پایان تفسیر مرحوم طالقانی خطاب به جمع حاضر می‌گوید: «نزدیک به ۴۰ سال است که ذهنم به این مشغول بود که چگونه رابطه خلق‌الساعه آدم را که در برخی از کتب مذهبی آمده است، با مساله تکامل حل کنم، ولی با این صحبتی که آیت‌الله طالقانی انجام دادند موضوع برایم روشن شد.»

به راستی باید پرسید چرا عقل خداوند نمی رسید که این پارادوکس ها  را حل و فصل کند و اینهمه دانشخندان جهان اسلام را به دردسر بیاندازد تا نویسنده کتاب خلقت انسان  ناگهان بر اثر یک سخنرانی که پایه های استدلالی هم نداشت  و صرفا یک نوع درک تجریدی و مکاشفات بدون پایه های مادی یا کپی برداری از متون مارکسیستی بود به این استنباطات غیر معقول برسد .
هم او در همین کتاب برای بستن دهان علمای فسیل و دگماتیسمی که با خواندن این کتاب نویسنده اش را لعن و نفرین کردند و از سویی چسباندن این دستاوردهای علمی با اسلام که راز و اسرار کائنات از ازل تا ابد در کتابش نهفته است چنین نوشته است:


 «آنچه مورد بحث و اثبات است، پیوستگی و اتصالی است که در کلیه مخلوقات الهی وجود دارد و خلقت انسان هم از این اصل و قاعده خارج نیست. خلقت تدریجی موجودات و پیوستگی و تکامل آنها یکی از اصول مسلم نظام کائنات است. همان طوری که اشاره شد داروین مبتکر این تشخیص نیست و ما هم عقیده خود را با نظریه او تحکیم نکرده‌ایم» (خلقت انسان ص ۱۸۸).
 

  موضوعی که در رابطه این ماله کشان دینی قابل اهمیت است این است که آنها همیشه پس از کشف های علمی از سوی دانشمندانی غالبا سکولار به ذهنشان می زند که این مطالب در 1400 سال پیش در قرآن آمده است و هرگز قبل از این اکتشافات چیزی ارائه نمی کنند.

****
یکی دیگر از طلایه داران پیوند دین و دانش در ایران آقای بازرگان است که در قلمرویی دیگر اسلام عزیز را با علم جوشکاری می کرد.
او حتی احکامی نظیر کونشویی و مسائل پایین تنه را که علمای بزرگوار جهان اسلام تمام عمر مبارکشان را صرف آن کرده اند از دستاوردهای بزرگ دین می شمارد در کتاب مطهرات در اسلام با استفاده از قوانین فیزیک و بیوشیمی و انطباق خلاق آن با احکام اسلامی آورده است:


: «مي‌خواهيم‌ بي‌طرفانه‌ و با طريقه‌ علمي‌، مطهرات‌ اسلامي‌ را مطالعه‌ نماييم‌ و قبلا مژده‌ مي‌دهيم‌ كه‌ موضوع‌ با وجود كهنگي‌ قديم‌، تازگي‌هايي‌ دربر دارد. احكام‌ مطهرات‌ اسلامي‌ از حدود سفارشات‌ اخلاقي‌ كه‌ به‌ اقتضاي‌ عقل‌ سليم‌ و طبع‌ لطيف‌ ممكن‌ است‌ در ميان‌ ملتي‌ رايج‌ شده‌ باشد، بالاتر بوده‌ و مبني‌ بر يك‌ سلسله‌ قوانين‌ طبيعي‌ صحيح‌ و نكات‌ علمي‌ دقيق‌ است‌ كه‌ حكايت‌ از بينايي‌ كامل‌ واضع‌ آن‌ به‌ رموز طبيعت‌ و اسرار خلقت‌ مي‌نمايد. ضمنا در اين‌ كتاب‌ كه‌ نه‌ داعيه‌ اكتشاف‌ داريم‌ و نه‌ دم‌ از الهام‌ مي‌زنيم‌، مي‌خواهيم‌ خوشه‌يي‌ از ؤمره‌ علوم‌ جديد را با گوشه‌يي‌ از احكام‌ قديم‌ تطبيق‌ نماييم‌، و به‌ فقها و علماي‌ محترم‌ خود بنماييم‌ كه‌ تحقيقات‌ جديد نيز دريچه‌هاي‌ وسيعي‌ به‌ اطوار صنع‌ خلقت‌ و انوار خاندان‌ نبوت‌ باز مي‌كند و گاهي‌ بيشتر از ابواب‌ حادي‌ عشر و ذكرها و وردها انسان‌ مجاهد را به‌ مصداق‌ آيات‌ محكمي‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ امر صريح‌ به‌ تفكر در عوامل‌ طبيعت‌ مي‌نمايد به‌ مقام‌ يقين‌ مي‌رساند»)بازرگان‌، 1379


از سوی دیگر در کتاب عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان در راستای همین تعامل دین و دانش می نویسد:



 آیا قرآن توهم و رویاهای رسولانه است
در سالهای اخیر بعضی از منورالفکران امثال آقای گنجی و سروش سعی کرده اند در مباحث نظری بخصوص در زمینه تعبیر و تفسیر قرآن دست به تلاش و تقلاهایی بزنند تا خود را با پیشرفت های سریع السیر در زمینه های علمی و فلسفی آداپته کنند و از قافله تمدن بشری عقب نمانند.  این تلاش ها البته نه ماهوی که صوری و در چارچوب همان دستگاه کهنه ایدئولوژیک می باشد تا غل و زنجیرها را رنگ آمیزی کنند و بر تضاد و تناقض های قرآن سرپوش !؟
آنها اصل سازش پذیری خلاق با شرایط بغرنج برای گذار از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی یا همان آداپتاسیون را با شعبده بازی های فلسفی برای قلب حقیقت مغلوط کرده اند و ذهنیت خود را جای عینیت واقعی گذاشته اند
این منورالفکران که با آشنایی با جهان بینی مدرن و پیشرفت های علمی ، در زمینه هارمونی بسیط و کهن دینی دچار تناقض و دوگانگی تئوریک و پراتیک گشته اند دست به بدایع و ابداعات زده اند تا پاشنه آشیل های فلسفی خود را بپوشانند . در واقع این روشنفکران شیعه همانطور که از سخنانشان پیدا است به این سمت هل داده شده اند و خود پتاسیل و جوهره تغییر را آنهم در ابعاد کمی نداشته اند.
آقای سروش قرآن را رویا یا توهمات حضرت محمد دانسته اند و با این تعیبر زیرآب همه چیز را زده اند و در واقع دست به ارضای فلسفی خود پرداخته اند.
البته باید در نظر داشت در جامعه بسته ای مانند ایران که هر گونه زاویه در مفاهیم جزمی دینی تابو محسوب میشود و بهای سنگینی را می طلبد این نوع رویکرد و دگم شکنی در قلمرو خود یک نوع شجاعت محسوب می شود و حتی خشم بسیاری از روشنفکران !دینی را برانگیخته است :


 آقای سید هادی طباطبایی در نقد سخنان سروش نوشته است
این مدعا شبیه مدعای سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی است.فرد اخلاق مداری!؟ چون عبدالعلی بازرگان نه تنها از “بدعت” آمیز بودن فرضیه سروش سخن گفته بلکه نوشته که این فرضیه اعتماد بسیاری مؤمنان از اصل و اساس دین را سلب می‌کند.



آقای سروش که از سویی پتانسیل ایدئولوژیک آن را ندارد که از این تسلسل معرفتی بیرون بیاید و از سویی از تضاد و تناقض و ناهمگونی و  زبان پاردوکسیکال و توهماتی که با نام خدا از زبان رسولش نقل میشود کلافه شده است تنها مفر و گریزگاهش را رنگ آمیزی در مبادی اسلامی می یابد تا قضایا را ماستمالی کند. او در سخنانی مضحک  که مرغ پخته را می خننداند گفته است:
ما حالا باید برویم و ببینیم اگر کسی  14 قرن پیش در خواب ببیند تیر به سوی شیطاطین افکنده می شود معنی اش در بیداری چیست.
آقای سروش می گوید:

نه وحی بود و نه جبرییل نه شیطان و بهشت و جهنم بوده همه توهمات و از ضمیر ناخودآگاه رسول الله است. برای همین قرآن ناقص و محدود است .او چند پارامتر را برای توجیه رویکرد شبه فلسفی خود و سرپوش گذاشتن بر تضاد و تناقضاتی که در قرآن آمده است را ذکر می کند:

 قرآن تجربه و تألیف محمّد(ص) است و تخیّل خلّاق و عقل فعّال و تجربه های اشراقی و آفاقی و انفسی اوست که آن را به وجود آورده است. این دعوی (فرضیه) به تبیین چند معضل کلامی و تفسیری کمک می‍کرد

الف. چگونگی سخن گفتن خداوند با پیامبران و راز زدایی و رازگشایی از آن که در کلام کلاسیک مسلمانان تا امروز، حلّ مطلوبی پیدا نکرده و به طرح کلام قدیم و نفسی خداوند و انواع گمانه زنی‍های غریب انجامیده است.
ب. رنگ و بوی فرهنگ عربی و قبائلی در سراسر قرآن و تاریخمندی آن، مثل توصیف نعمات بهشتی به گونه ای که اعراب حجاز آن دوران میپسندیدند (حوریان نشسته در خیمه ها و ...)
ج. آیاتی که با نظریات علمی مدرن تعارض آشکار دارند، چون آسمان‍های هفت‍گانه، و خروج نطفه از پشت مرد، و شهاب‍های آسمانی به منزله تیرهایی که به پیکر شیاطین اصابت می‍کنند و ... که مفسّران جدید برای رهایی از آن، به اصناف تکلّفات روی آورده اند و گرهی هم نگشوده اند.
د. احکام فقهی که با عدالت و کرامت آدمی منافات دارند یا بوی خشونت فوق طاقت می‍دهند، چون بریدن دست و پای مفسدان یا در آوردن چشم یا جواز برده داری و ...
هـ . پستی و بلندی بلاغت قرآن در آیات و سور مختلف، به طوری که پاره ای از متکلّمان را وادار کرد تا به «صرفه» روی آورند و قرآن را غیرقابل تقلید ندانند، و منصرف کردن متجاسران را به عهده خداوند بگذارند!
و. چهره بشری خداوند در قرآن که گاه غضب می کند و انتقام می‍گیرد، و گاه خشنود میشود و شفقت میورزد و ...
مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمّد(ص) را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات هیچ‍گاه حلّ نخواهد شد.




 مضحک اینجاست که همین مغالطات و چندگانگی ها را آقای علی شریعتی تقدیس می کند و بی مبالغه آن را شبیه به کار گالیله در باره منظومه شمسی می داند.



 بنظر می رسد که بهتر بود قرآن با احکام استاتیک و منجمدش در قبرستانها و مساجد و کنج خانه ها و دلهای مسلمانان می ماند تا آن را در صحنه اجتماعی راهنمای عمل قرار دهند و خشونت ذاتی اش را در اجتماع ترویج .
ادامه دارد

==============================================
1-  امیر خرم از اعضای رهبری نهضت آزادی در گفتگو با رادیو فرداد
فکر می کنيد اين نوع برخوردها با تشکل های سياسی که به دنبال راه حل های مسالمت آميز برای تغيير و تحول در جامعه ايران هستند، چه نتيجه ای در بر خواهد داشت؟
خود بنده در سال ۱۳۸۰ يک دوره زندان را تجربه کردم. وقتی از زندان بيرون آمدم، يکی از همين آقايان اطلاعاتی پيش من آمد و به من گفت که سعی کنم ديگر فعاليت سياسی نکنم. من در آن زمان برای ايشان مثالی زدم که متاسفانه آن مثال هنوز هم مصداق دارد.
به او گفتم که جمهوری اسلامی مانند يک قلعه است که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر اين قلعه حاکمند. گروه های قانونی مانند نهضت آزادی و ساير احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور اين قلعه کنده شده است.
رسالت و وظيفه ما به عنوان يک گروه اپوزيسيون اين است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بيرون برود، طبيعتا می افتد در درون نيروهای اپوزيسيون و ما وظيفه داريم نگذاريم آنها به سمت نيروهای مقابل بروند که نيروهای برانداز هستند و آماده جذب اين نيروها هستند تا عليه قلعه فعاليت کنند.
من آن روز به آن مامور امنيتی گفتم که سعی نکنيد اين خندق را پر کنيد. چون وقتی شما اين کار را بکنيد، آنهايی که از درون اين قلعه فرار می کنند بر اساس جاده ای که شما برايشان ترسيم کرده ايد، مستقيم به سمت نيروهای برانداز می روند.
الان هم همين پيام روشن و شفاف را می شود به آقايان داد. در شرايط بعدی و در فردای امروز که اين نيروهای پايبند قانون حضور نداشته باشند، کسانی سردمدار اعتراضات مردمی خواهند شد که ممکن است اساسا اعتقادی به نظام نداشته باشند.آن وقت است که نه از تاج، نشان خواهد بود و نه از تاجنشان . ما نگران اين هستيم.

No comments:

Post a Comment